روزنوشت‌های اِلیشاع

نوشتن با طعمِ کافی!

تبلیغات تبلیغات

سهم من از زندگی ...

تو یکی از دورهمی‌های خانوادگی نشسته بودیم. صدای خنده بزرگترها، شادی بچه‌ها، بوی خوش غذای خانگی و صدای موسیقی، فضای زیبا و خاطره‌انگیزی رو برام رقم زده بود. تو همین حال و فضا، یه گوشه خلوت پیدا کردم تا بایستم و هوای خنک بهاری رو تنفس کنم. فکر کنم و فکر کنم. حواسم نبود که دقیقا کِی متوجه عدم حضورم شد و اومد پیشم. بهم گفت: الیشاع، چرا اینقدر تو فکری؟ یه لحظه به خودم اومدم، دیدم واقعا غرق در افکارم شدم و انگار تو این دنیا نیستم.
ادامه مطلب

روز پُرماجرایی بود ...

امروز یکی از روزهای پُرماجرای من تو سال جدید بود. یکی از دوستان تصمیم گرفت همه‌مون رو یه فنجون آیریش کافی داغ مهمون کنه. کنجکاو بودیم ببینیم چطوری درستش می‌کنه. وقتی آماده شد و امتحانش کردیم، می‌تونم بگم طعم جدید و جالبی بود. مطمئن نیستم دقیقا طعم آیریش کافی اصیل رو بده، اما رفیقمون اصرار داشت که از اصل ایرلندی‌اش هم بهتره! نهایتا با کل کل و شوخی دوستان تصمیم گرفتیم اسم این نوشیدنی جدید رو « آیریش کافی ایرانی » بنامیم تا نه سیخ بسوزه و نه کباب.
ادامه مطلب

تلخ و شیرین، اما لذت‌بخش ...

مثل همیشه با دست‌های پینه‌بسته در کنار میوه‌ها و سبزیجات خوش‌عطر و رنگش نشسته بود؛ پیرمرد دستفروش رو میگم. سال‌هاست که هر روز و هر شب، میوه‌ها و سبزیجات خوش‌رنگش رو با حوصله می‌چینه و با خوش‌رفتاری، به دست مشتری‌ها میده. تصمیم گرفتم کاهوی شب مراسم رو از این پیرمرد خوش‌اخلاق بخرم. وقتی کاهوها رو به دستم داد، نگاهی به دست‌هاش انداختم. دست‌هایی پینه‌بسته و زحمت‌کشیده. یک آن با خودم فکر کردم که این دست‌های خشن پیرمرد و این کاهوی تلخ که به نوعی یادآور تلخی‌ها و
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها